انقلاب سوم - بصیرت

پرنده‌اي يافت در پرواز، كه بال‌هاي بلندش را باز مي‌كرد و به آرامي در آسمان‌ها سير مي‌نمود، خوشش آمد و از اين‌كه اين پرنده توانسته خود را از قيد زمين خاكي آزاد كند، شيفته شد. اظهار محبت كرد و تقاضاي دوستي نمود و گفت: آيا استحقاق دارم كه هم پرواز تو باشم؟ اما پرنده جوابي نداد و به آرامي از او گذشت و او را در ترديد و ناراحتي گذاشت و او افسرده و سرافكنده با خود گفت: مرا ببين كه از لجن خاكي ساخته شده‌ام، ولي مي خواهم از قيد اين زمين خاكي آزاد گردم، چه آرزوي خامي، چه انتظار بي‌جايي. به حيوانات نزديك شد، هر يك بلاجواب از او گذشتند و اعتنايي نكردند، خود را به ابر عرضه كرد و خوش داشت همراه تكه هاي ابر بر فراز آسمان‌ها پرواز كند، اما ابر نيز جوابي نداد و به آرامي گذشت. به دريا نزديك شد و طلب دوستي كرد، اما دريا با سكوت خود طلب او را بلا‌جواب گذاشت. او دست به دامن موج شد و گفت: آيا استحقاق دارم كه همراه تو بر سينه دريا بلغزم، از شادي بجوشم و از غضب بخروشم، و بر چهره تخته سنگ‌هاي مغرور سيلي بزنم و بعد تا به ابديت خدا پيش بروم و در بي نهايت محو گردم؟ اما موج بي اعتنا از او گذشت و جوابي نداد. انسان دل‌شكسته و ناراحت، روي از دريا گردانيد و به سوي كوه رفت و از جبروت عظمتش شيفته شد و تقاضاي دوستي كرد . كوه، جبروت كبريايي خود را نشكست و غرور و جلالش اجازه نداد كه به او نگاهي كند،‌ انسان دل‌شكسته و نااميد سر به آسمان بلند كرد،‌ از وسعت بي‌پايانش خوشحال شد و با الحاح طلب دوستي كرد. اما سكوت اسرارآميز آسمان به او فهماند كه تو لجن خاكي استحقاق هم‌نشيني مرا نداري. به ستارگان رجوع كرد، ولي هريك بي اعتنا گذشتند و جوابي ندادند. انسان به صحراهاي دور رفت و خواست در كويري تنها زندگي كند و تنهايي خود را با تنهايي كوير هماهنگ نمايد و از تنهايي مطلق به درآيد، ولي كوير نيز با سكوت سرد و سوزان خود انسان آشفته و مضطرب را سر‌گردان باقي گذاشت.

 

انسان،‌ خسته، روح‌مرده، پژمرده، دل شكسته، وحشت‌زده و مأيوس، ‌تنها،‌ سر به گربيان تفكر فرو برد، و احساس كرد كه استحقاق دوستي با هيچ مخلوقي را ندارد، او از لجن است، لجن متعفن، از پست‌ترين مواد و هيچ‌كس او را به دوستي نمي پذيرد. آن‌گاه صبرش به پايان رسيد، ضجه كرد، اشك فرو ريخت،‌ و از ته دل فرياد برآورد: كيست كه اين لجن متفعن را بپذيرد؟ من استحقاق دوستي كسي را ندارم،‌ من پستم، من ناچيزم، من بدبختم، من گناهكارم، من روسياهم، من از همه‌جا رانده شده‌ام،‌ من پناه‌گاهي ندارم، كيست كه دست مرا بگيرد؟ كيست كه ناله‌هاي مرا جواب بگويد؟ كيست كه بدبختي مرا ملاحظه كند؟ كيست كه مرا از تنهايي به درآورد؟ كيست كه به استغاثه من لبيك بگويد؟

 

ناگهان طوفاني به پا‌شد،‌ زمين به لرزه در‌آمد، آسمان غريدن گرفت، برق همچون تازيانه‌هاي آتشين،‌ برگرده آسمان كوفته مي شد، گويي كه انفجاري در قلب عالم به وقوع پيوسته است،‌ صدايي در زمين و آسمان طنين انداز شد كه از هر گوشه و از دل هر ذره و از زبان هر موجود بلند گرديد:

 

اي انسان، تو محبوب مني، دنيا را به خاطر تو خلق كرده‌ام، و تو را بر صورت خود آفريده‌ام، و از روح خود در تو دميده‌ام، و اگر كسي به نداي تو لبيك نمي گويد،‌ به خاطر آنست كه هم‌طراز تو نيست و جرأت برابري و هم نشيني با تو را ندارد، حتي جبرئيل، بزرگ‌ترين فرشتگان، ‌قادر نيست كه هم‌طراز تو شود، زيرا بالش مي سوزد واز طيران به معراج باز مي ماند.

 

اي انسان ، تنها تويي كه زيباي را درك مي كني، جمال و جلال و كمال، تو را جذب مي كند. تنها تويي كه خداي را با عشق ـ نه با جبر ـ پرستش مي كني. تنها تويي كه در تنهايي نماينده خدا شده‌اي. اي انسان تنها تويي كه قدرت و خلاقيت خدا را درك مي كني.‌ تنها تويي كه غرور مي‌ورزي و عصيان مي‌كني و لجوجانه مي جنگي وشكسته مي‌شوي و رام مي‌گردي و جلال و جبروت خدا را با بلندي طبع و صاحب نظري خود درك مي كني. تنها تويي كه فاصله بين لجن و خدا را قادري بپيمايي و ثابت كني كه افضل مخلوقاتي. تنها تويي كه باكمك بال‌هاي روح به معراج مي روي.‌ تنها تويي كه زيبايي غروب تو را مست مي‌كند و از شوق مي‌سوزي واشك مي‌ريزي.

 

اي انسان، خلقت در تو به كمال رسيد،‌ و كلمه در تو تجسد يافت، و زيبايي با ديدگان زيبابين تو ظهور كرد‌ و عشق با وجود تو مفهوم و معني يافت و خدايي خود را در صورت تو تجلي كرد.

 

اي انسان، تو مرا دوست مي‌داري و من نيز تو را دوست مي دارم. تو از مني و به سمت من باز مي گردي.

 

از کتاب خدا بود و ديگر هيچ نبود - شهید دکتر مصطفی چمران

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, توسط شاهد

cache01last1394232577